از این ارابه ها جابمانید

شاید داستان ملانصرالدین را شنیده باشید. زمانی که بچه‌ها در کوچه او را اذیت می‌کردند؛ ملا برای خلاصی از دست آنها به دروغ گفت در فلان کوچه آش نذری می‌دهند. بچه‌ها باور کردند و آش آش گویان به سمت آن کوچه رفتند! مردم هم که آنها را دیدند با بچه‌ها همراه شدند!! آنقدر این جریان شدت گرفت که ملا با خود گفت نکند واقعاً آش می‌دهند که این همه آدم به آن سمت می‌دوند!؟ شروع به دویدن کرد!
⬅️ این داستان جامعه ما در عصر معاصر است. بسیاری از افراد بدون اینکه درباره مسئله اطلاع داشته باشند صرف اینکه تعداد زیادی از آن تفکر پیروی می‌کنند، حتی به غلط با آن همراه شده و آن موضوع را حق می‌پندارند.
آیا به راستی اعتقاد اکثریت به یک موضوع، باعث حقانیت آن موضوع می‌شود؟ در چه مواردی می‌توانیم اکثریت را ملاک قرار دهیم؟
خداوند در برخی آیات قرآن می‌فرماید:
أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ(یونس؛ ۵۵)
بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ(عنکبوت؛ ۶۳)
این آیات دل انسان را محکم می‌کند. چرا که گاهی برخی افراد از کم بودن رهروان راه حق ترس دارند، لذا مسیرشان را عوض می‌کنند.
حضرت امیر علیه السلام میفرمایند: در مسیر هدایت از کمی رهروانش، احساس تنهایی و وحشت نکنید. (خطبه ۲۰۱؛ نهج البلاغه)

اکنون ما در رسانه‌ها، در عصر تکنولوژی گرفتار این مسئله شده‌ایم و اگر ببینیم مطلبی بسیار تکرار می‌شود گمان می‌کنیم درست است و در صورت پشت کردن به آن از جمع عقب می‌افتیم.

این فن در رسانه به فن ارابه و واگن معروف است.گویا عده‌ای سوار بر ارابه مسابقه می‌دهند؛ ارابه‌ای که در آستانه حرکت است! اگر همراهی نکنید عقب خواهید ماند! در نتیجه باید برای همگامی با آنها تلاش کنید.

جالب اینکه در برخی موارد شاهد ضرب المثل های اشتباه در این مورد نیز هستیم مثل خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!! اگر بخواهیم به این ضرب‌المثل عمل کنیم باید گاهی با ارزش‌های انسانی و دینی و اخلاقی مخالفت کرده و مغایر با آنها حرکت کنیم. پس بهتر است در این مواقع رنگ خدایی بگیریم و بر جماعتی که این رنگ را دارند همسو شویم.
صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ(بقره؛ ۱۳۸)
رنگ خدایی (بپذیرید! رنگ ایمان و توحید و اسلام؛) و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است؟! و ما تنها او را عبادت می‌کنیم.

قدم گذاشتن جای پای انبیاء دعوت به حق

تعاریف متفاوت که از فرهنگ ارائه شده بیانگر این امر است که این مقوله گستره وسیعی را شامل می‌شود که همه دستاوردهای یک جامعه را در بر می‌گیرد. اما آنچه در بین جوامع اتفاق می‌افتد گاه تبادل و گاه تهاجم است که در حیطه بحث ما نیست. آنچه واضح است تغییر فرهنگ درون یک جامعه است، اگر چه بسیاری از افراد متوجه آن نمی‌شوند و به کندی صورت می‌گیرد؛ اما مسئله‌ای است که خواه ناخواه برای یک جامعه اتفاق می‌افتد، مگر اینکه نخبگان امر برای حفظ فرهنگ، استراتژی فرهنگی و برنامه ریزی بلند مدت داشته باشند.
پیامبران در طول تاریخ بشریت تلاش کردند تا به اصلاح فرهنگ بشر بپردازنده لذا آخرین کتاب الهی آموزه‌ها و روش‌های خوبی برای این مسئله بیان کرده است؛ یکی از آن موارد تلاش انبیاء در جهت تحقق رسالت‌شان بود که تحت عنوان دعوت یاد شده است.
قُلْ هَٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّه(یوسف؛۱۰۸)
بگو: این طریقه و راه من است که من و هر کس پیرو من است بر پایه بصیرت و بینایی به سوی خدا دعوت می کنم.
وَيَا قَوْمِ مَا لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجَاةِ وَتَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ(غافر؛۴۱)
ای قوم من! چرا من شما را به سوی رهایی [از خسران دنیا و آخرت] می خوانم، و شما مرا به آتش می خوانید؟!
قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَنَهَارًا(نوح؛۵)
گفت: پروردگارا! همانا قوم خود را شب و روز [به آیین توحید] دعوت کردم
لذا شایسته است اکنون که ما در جامعه اسلامی خود شاهد تغییر فرهنگ به صورت نامحسوس و کند شده‌ایم روش انبیا را پیش گیریم. دعوت نبی مکرم اسلام سه اصل مهم حکمت، جدال نیکو و موعظه را دارا بود. چنانچه خداوند در آیه ۱۲۵ نحل به آن اشاره کرده و می فرماید:
ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ۖ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ
[مردم را] با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن، و با آنان به نیکوترین شیوه به بحث [و مجادله] بپرداز.
با توجه به این آیات روشن می‌شود باید انگیزه را در مخاطب به وجود آورد و یا به بیان دیگر بیدار کرد! که البته این بیداری و دعوت باید همراه با حکمت باشد یعنی سخن حقی که انکارناپذیر بوده و حقایق را روشن کند و بر اساس خیرخواهی مطرح شود. گاهی که ذهن مخاطب موانعی را پرورش داده که عبور از آن را سخت می‌دانند با جدال نیکو این موانع را به چالش بکشد.
در یک کلام تغییر فرهنگ زمانی امکان دارد که قلب و عقل مخاطب را باورمند کرده و تحت تاثیر قرار دهیم تا بتواند در یک بستر آگاهانه به انتخاب درست دست بزند. لذا توجه قرآن کریم به این امر است که؛ انتخاب و آگاهی می‌تواند از طریق انگیزش درونی به اصلاح فرهنگ منجر می‌شود.

دموکرات‌ها دست‌های چدنی و دستکش‌های مخملی

ابتدای سال زمانی که بایدن و جیل را در کنار سفره هفت سین مشاهده کردم خیلی شگفت زده نشدم، چرا که پیش‌تر نیز در تویئتی تبریک عید نوروز را شادباش گفته بودند! دست‌های چدنی آنها با دستکش‌های مخملی شان مرا به یاد منافقین انداخت.
خداوند بارها چهره منافقین را در قرآن برای ما ترسیم نموده است:‌
وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ(منافقون/۱)
و خدا گواهى مى‏ دهد كه مردم دوچهره سخت دروغگويند
إِنَّهُمْ سَاءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ(مجادله/۱۵)
زیرا آنچه را که همواره انجام می دادند، بسیار بد است.
دورویی منافقان در آیه ۸ سوره بقره نیز مشهود است چنانچه خداوند در این آیه می فرماید:
و گروهی از مردم [که اهل نفاق اند] می گویند: ما به خدا و روز قیامت ایمان آوردیم، در حالی که آنان مؤمن نیستند.
اینها لقلقه زبانشان است و بیان‌شان پشتوانه‌ی فکری و عقیدتی ندارد لذا در عمل کار دیگری انجام می‌دهند دموکرات‌ها نیز کاملاً شبیه منافقین عمل کرده و می‌کنند.
با دیدن تبریک سال نو بایدن این امر مسلم و مسجل شده است؛ از طرفی برای مردمی که عید نوروز را جشن می‌گیرند آرزوی خوب می‌کنند و از طرفی به دنبال تغییر رژیم در کشورها هستند از همان ابتدا که حزب آنها از فرقه های ضد فدرالیسم نشأت گرفت و ادعای کمک به فقرا و محرومان را داشتند و بالعکس عمل کردند باطن خود را نیز آشکار نمودند. توزیع رفاه اقتصادی از اصول آنان است که تبعیض نژادی به شدت با این امر مخالفت می‌کند.
استاد قرائتی در تفسیر نور ذیل آیه ۸ سوره بقره مسئله جالبی را بیان کردند منافقین کسانی هستند که نه ایمان گروه اول را دارند (در بیان ایمان) و نه جرات و جسارت گروه دوم را در ابراز کفر.
منافق همانند موش صحرایی است که برای لانه اش دو راه فرار قرار می‌دهد یکی از آن دو را باز می‌گذارد و از آن رفت و آمد می‌کند و دیگری را بسته نگه می‌دارد هرگاه احساس خطر کند با سر خود راه بسته را باز کرده و می‌گریزد. نام سوراخ مخفی موش (نافقاء) است که کلمه منافق نیز از همین واژه گرفته شده است.۱
امیدوارم مردم سرزمین کفر و نفاق را خوب شناخته و در راه حفظ و اعتلای میهن ما در مقابل دموکرات و جمهوری‌خواه بایستند.

۱. تفسیرنور؛ ج۱، ص۵۶